محل تبلیغات شما

دفاع ما



داشت از روی میز بر می داشت نیمه شب دفتر رهایت را

"لا" ی سجاده ات تکان می داد غزل سرخ ربنایت را

می سرودی میان طوفانها، آتنا ماه، آتنا خورشید

آمدی از ادامه های خودت داشت می جست ردّ پایت را

مثل پروانه های دیوانه گشت هرجای خانه دنبالت

قاب عکست کنار پنجره ها کرده خالی چقدر جایت را

می وزد خاطرات خیس تری در نسیم ملایم یادت

می بری پرچم سه رنگی را که بپیچی در آن وفایت را

صبح یک روز خیس و بارانی تا حرم می روی به مهمانی

ماه، از پشت ابر می تابد آفتابی کند هوایت را

با علی های کوچک این شهر آخرین بار می کنی دیدار

نوحه خوان با صدای محزونی گرمتر می کند عزایت را

ها به خیمه می بردند پیکر خون چکان اکبر را

کوچه در کوچه، در خیابان دید اسب خونین کربلایت را

سربلند است پرچمت خورشید! پای آن ایستاده ایرانی

می رساند به گوش فرداها دست تاریخ ماجرایت را

این همه شور، در دل فریاد، می دهد گل در این شهیدآباد

می کند زنده یک جهانی را، عشق هرگز نمی رود از یاد         علی دولتیان


(متن، همان زبان محاوره ای است که شهید سوداگر شرح داده است) :

با مجموعه ای از فرماندهان رفتیم خدمت حضرت امام (ره) وقتی وارد شدم حضرت امام

روی تخت در اون اتاق نشسته بود. از همین در خانه که من وارد شدم ایشون نگاهش به

در بود. ایشون سر تخت نشسته بودن، من پایین تخت دست امام رو گرفته بودم.

حواسم نبود که خیلی فشار می دادم به دست حضرت امام (ره) که حضرت امام فرمود :

 یواش تر ".

بعد به ذهنم رسید که گفتم من از دزفول اومدم. یک دعا برای من بکنید.

ایشون سرم را کشید در بغلش و سرم را گذاشتن روی بغلش و فرمود : "خدا شما را تایید کنه".

گفتم یه دعا بکنیددوباره فرمودند: "خدا شما رو تایید بکنه". دوباره گفتم یه دعایی بکنید.

باز هم گفت: "خدا شما رو تایید بکنه".

که بعد (حجت الاسلام) امام جمارانی گفتند: بلند شو دیگه!

وقتی خدا کسی رو تایید کنه، دیگه نیاز به تایید هیچ کس دیگه نداره.

 

( برگرفته از کتابنامه سوداگر عشق/ بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس)


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

خرید کولرگازی دیواری ال جی ارزان موسسه آموزش عالی متخلف کارون