محل تبلیغات شما

(متن، همان زبان محاوره ای است که شهید سوداگر شرح داده است) :

با مجموعه ای از فرماندهان رفتیم خدمت حضرت امام (ره) وقتی وارد شدم حضرت امام

روی تخت در اون اتاق نشسته بود. از همین در خانه که من وارد شدم ایشون نگاهش به

در بود. ایشون سر تخت نشسته بودن، من پایین تخت دست امام رو گرفته بودم.

حواسم نبود که خیلی فشار می دادم به دست حضرت امام (ره) که حضرت امام فرمود :

 یواش تر ".

بعد به ذهنم رسید که گفتم من از دزفول اومدم. یک دعا برای من بکنید.

ایشون سرم را کشید در بغلش و سرم را گذاشتن روی بغلش و فرمود : "خدا شما را تایید کنه".

گفتم یه دعا بکنیددوباره فرمودند: "خدا شما رو تایید بکنه". دوباره گفتم یه دعایی بکنید.

باز هم گفت: "خدا شما رو تایید بکنه".

که بعد (حجت الاسلام) امام جمارانی گفتند: بلند شو دیگه!

وقتی خدا کسی رو تایید کنه، دیگه نیاز به تایید هیچ کس دیگه نداره.

 

( برگرفته از کتابنامه سوداگر عشق/ بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس)

شعری زیبا درباره ی شهدا

برشی از خاطره تشرف سردار حاج احمد سوداگر به محضر امام *ره*

  ,حضرت ,خدا ,بکنید ,تخت ,گفتم ,  خدا ,امام  ره ,حضرت امام  ,فرمود    ,رو تایید

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها